true

« آخرالامر، گل كوزه! گران خواهي شد! » عنوان يادداشت طنزي است از «ناصر فيض» كه در ستون «ديزي سه نفره» روزنامه «تهران امروز» به چاپ رسيده است.
حافظ وقتي ميگويد: «صوفي از پرتو مي راز نهاني دانست» كاملا روشن است چه منظوري داشته، خب، يك صوفي بوده كه از پرتو مي رازهاي نهاني را ميدانسته! به همين سادگي! يا آنجا كه ميفرمايد: «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس» نيازي به تاويل و تفسير ندارد، مرغي بوده كه يا مال شخصي به اسم سحر بوده يا چون سحرخيز بوده به مرغ سحر شهرت داشته و فقط اين مرغ قدر مجموعه گل را ميدانسته و بس. همين! بههمين سادگي! آنجا هم كه ميگويد: «ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله» احتياجي به توضيح ندارد، شخصي بوده كه شكر خدا از پادشاه و گدا فارغ بوده. فقط همين! خب ما هم از اين موضوع خوشحاليم. حقير در حافظكاويهايم دقيقتر كه شدهام به نكات ظريفي در شعر و ذهن و زبان حافظ پي بردهام كه خالي از لطف نيستند.
حافظ ميفرمايد: اي نسيم سحر آرا، مگه يار كجاست؟ ظاهرا حافظ براي اولينبار زبان محاوره را وارد زبان معيار كرده است. ايشان از نسيمي كه سحرآراست ميپرسد، مگر يار كجاست؟! و واژه «مگر» را بهصورت محاوره «مگه» در شعرش ميآورد. در جاي ديگري ميفرمايد: «آخرالامر گل كوزه، گِران خواهي شد!» ميبينيد، چقدر روان و سليس سخن ميگويد؛ آدم ناخودآگاه يا با خودآگاه! ياد سعدي ميافتد، حافظ از گراني شكايت دارد و با غلوي شاعرانه ميگويد: اي گل كوزه! تو نيز آخرالامر روزي گران خواهي شد! حافظ بيت زيبايي دارد كه فرموده است: «عاشقي را كه چنين تا ده شب گير دهند/ كافر عشق بود گر نشود بادهپرست» بيت از اين روشنتر؟! در نظر حافظ «به جوان عاشقي كه اينطور تا ساعت 10 شب، هي گير بدهند، خب معلوم است، اگر بادهپرست نشود، بدون ترديد ميرود و كافر عشق ميشود!» دقت كنيد به اين مصرع حافظ! «مست است يارو، ياد حريفان نميكند» يعني: يارو اشاره به شخصي ناشناس است كه اندكي هم بياحترامآميز است مست است و ياد حريفان نميكند! البته اين مصرع وزنش كمي مختل است كه از ساحت حافظ به دور است، چون مشهور است كه حافظ وزن را حتي از «حسين آهي» و «رضا عبداللهي» بهتر ميشناخته. يا اين مصرع: «خُرم آن روز كه با ديده گريان بروم!» هرچند حافظ به بيادبي اشتهار ندارد، اما به هر حال در اين شعر خودش را سرزنش ميكند كه چنينم اگر با ديده گريان بروم و اين تنها موردي است كه حضرت حافظ چنين لفظي را آن هم در مورد خودش بهكار برده است و هيچ حافظشناسي (حتي خود بنده) در هيچ جاي ديگري تعبيري نيافته كه حافظ به كسي يا به خودش چنين نسبتي داده باشد. يك شاهد ديگر كفايت ميكند كه سهلالوصول بودن اشعار حافظ بر همگان چون روز روشن بشود: … بس نكته غيرحسن ببايد كه «تاكسي» مقبول طبع مردم صاحبنظر شود، برخي از حافظكاوان نوشتهاند كه : «بس نكته غيرحسن ببايد كه تا كسي»… (به فتح ك)
از حافظ بعيد است كه واژه يا حرفي را بيهوده در شعر بياورد كه نقشي هم نداشته باشد «كه» و «تا» در تكميل معناي مصرع نقش مساوي دارند و آوردن يكي، مصرع را از آوردن ديگري بينياز ميكند: بس نكته غيرحسن ببايد كه كسي يا بس نكته غيرحسن ببايد تا، كسي؛ هر دو به يك مفهوماند و جمله هم سالم است. اين كلمه بهنظر بنده، تا، كسي نيست، بلكه «تاكسي» است به سكون ك و منظور حافظ اين است كه: نكتههاي بسياري به جز حسن و خوبي و … وجود دارد كه يك تاكسي، مورد قبول و رضايت مردمي باشد كه صاحبنظرند. يعني مردم فقط با تاكسي سالم و نو و خوب رضايتشان حاصل نميشود، بلكه… حقير به استناد اين بيت از حافظ به خودم اجازه دادم كه بر شعر حافظ مختصر خردهاي بگيرم كه:
كسي گيرد خطا بر نظم حافظ / كه نثرش دستكم پرمايه باشد!
true
true
https://parsipress.ir/?p=848
true
true