true

حكيم عمر بن ابراهيم خيامي معروف به عمر خيام يكي از چهرههاي كم نظير فرهنگ ماست كه چون ديگر بزرگان علم و ادب اين سرزمين، در دامان فرهنگ ايراني، اسلامي پرورش يافته و آثار علمي و فلسفي بسياري آفريده است.
درست است كه ما ايرانيها، اغلب خيام را ميشناسيم، اما كدام خيام را ميشناسيم؟ خيام فيلسوف؟ خيام علوم الهي؟ خيام ستاره شناس و رياضيدان؟ خيام پزشك و موسيقيدان؟ يا فقط خيام شاعر را؟!
جاي تاسف است كه چهره تابناك خيام عالم و دانشمند و فيلسوف، در زير غبار شاعري او از چشمها پنهان است و جوان ايراني در طول قرنهاي متمادي، جز انبوهي از شعرهاي ضدونقيض و بيپايه و متناقض با آراء كلامي و فلسفي او تنها راه ارتباط ايشان با انديشههاي آن حكيم گرانقدر شده است. بي شك كساني بودهاند كه با دامن زدن اين هياهوي شاعري خواستهاند، نسل جوان از مطالعه و درك و فهم آراء و انديشههاي آن حكيم يگانه محروم شوند و سر در راهي بگذارند كه خود خيام به گواهي زندگي علمي و آثار فلسفياش از پيمودن آن مسير سرباز زده است. چه ظلمي بالاتر از اين كه دانشمندي چنان سترگ را در حد شاعري ميخواره و لاابالي كه تنها هنرش نفي عقل و ايمان به آخرت پايين بكشيم و به مجموعه آثار ديگرش توجهي نكنيم!
دريغا كه شناخت نسل امروز هم از خيام در همين حدود است و از آن عالم الهي و دانشمند علوم طبيعي و رياضي جز مشتي حكايتهاي آميخته به افسانه، چيزي نميدانيم و آرا و عقايد فلسفياش را نميشناسيم و در سايه همين سهل گيري و ساده پسندي برآمده از بيمطالعگي و تنبلي و بيمسئوليتي خيام تنها نامي شده است لقله زبان معدودي ميخواره و معتاد الكلي و ملعبه مشتي لاابالي بي درد كه نه مرد ميدان معرفتند و نه سردار معركه علم و انديشه.
خيام، براساس آخرين تحقياقت و صحيح ترين روايات، در سال ۴۳۹ به دنيا آمده و تحصيلاتش را در خراسان بزرگ كه گستره رواج زبان فارسي و مراكز آموزش ادبيات عربي بوده پي گرفته و بعدها به ري و اصفهان دو حوزه بزرگ علمي، فرهنگي آن روز و بعضي از ديگر نقاط ايران سفر كرده و سالها بعد دوباره به خراسان بازگشته و در نيشابور در كنار عالمان و عارفان ديگر ساكن شده و باقي عمر را به درس و بحث و تحقيق و تاليف پرداخته و در سال ۵۱۷ در سن ۷۸ سالگي در گذشته است. او همچنين لقب «حجه الحق» داشته و اين عنواني است در فرهنگ كه جز دو سه تن از بزرگان بر كس ديگري اطلاق نشده است.
آيا خيام شاعر هم بوده است؟
حقيقت اين است كه خيام در زمان زندگيش هرگز به شاعري شهرت نداشته و هيچ منبعي درباره شعرهايش سخن نگفته است. به قول يكي از بزرگان «خيام در زمان خودش همان قدر به شاعري معروف بوده كه انيشتين به ويولونيست بودن!» زيرا مهمترين معاصران و معاشران خيام، اصلا به شاعري او اشارهاي نكردهاند و نامش در نخستين تذكرههاي شعر فارسي هم وجود ندارد.
كساني چون زمشخري، بيهقي، خازني و حتي نظامي عروضي چيزي درباره شعرهاي خيام نگفتهاند: ممكن است بگوييم بيهقي و خازني اديب و اهل ذوق نبودهاند و علاقهاي به شعر و شاعري نداشتهاند و بيشتر مورخ و رياضيدان و ستارهشناس بودهاند. و توجهي به شاعري خيام نكردهاند. اما اين حرف درست نيست چون خود خيام هم رياضيدان و ستاره شناس بوده كه حالا ما درباره شاعريش بحث ميكنيم. پس مورخ و دانشمند بودن في نفسه منافاتي با شاعري ندارد. گذشته از آن بيهقي و خازني اهل شعر و ادب نبودهاند، زمخشري و نظامي عروضي كه هر دو اديب و اهل شعر و ذوقاند، آنها هم از معاصران خيامند چيزي درباره شعر خيام نميگويند.
مخصوصا نظامي عروضي كه در كتاب چهار مقالهاش به شاعري ديگر كسان اشاره ميكند و در حاليكه در فصلي مستقل به خيام ميپردازد، باز هم حرفي از شاعري او نميزند.
در كتاب «لباب الالباب» محمود عروضي كه قديميترين تذكره شعراي فارسي زبان است، هم نامي از خيام به ميان نيامده است، يعني نه معاصران و معاشران و نه كتابهاي نوشته شده در زمانهاي نزديك به خيام هيچ نام و نشاني از خيام شاعر ندارند.
پس اين شعرها از كجا درآمدهاند؟
نخستين مجموعههاي منسوب به خيام از قرن هشتم هجري پيدا مي شوند. يعني سيصد، چهارصد سال بعد از خيام! جالب اينكه بيشتر دستنويسهاي قديمي اين شعرها و مجموعهها هم از آذربايجان و نواحي آن پيدا شده است.
يعني محل و منطقهاي كه خيام نه در آنجا زيسته و نه به آنجا مسافرت كرده است! در عوض هيچ مجموعهاي از خيام در خراسان بزرگ كه محل تولد، زندگي و مرگ خيام است يافت نشده است!
تعداد زيادي شعرهاي موجود در ديوان خيام هم سالها قبل از او وجود داشته و نام و نشان بسياري از آنها را ميتوان در تذكرههاي شعر و ديوانهاي شاعران ديگر ديد. يعني بسياي از اين رباعيها منسوب به خيام در كتابها و ديوانهاي شاعراني چون سنايي غزنوي عطار نيشابوري، فخررازي، كمال الدين اسماعيل، مجير بيلقاني، نجم الدين كبري، مجدهمگر، بابالفضل، اوحدي مراغهاي، عبيدزاكاني، سلمان ساوجي، ابوانوج روني، عزالدين محمود كاشي، اديب صابر، خيامي، روزبهان، احمد و محمد غزالي، عراقي و دهها شاعر گمنامتر از اينها موجود است.
يعني كساني هرچه شعر با اين حال و هواي مشترك يافتهاند، همه را آرام آرام به نام خيام آوردهاند و برايش دستك و ديوان ساختهاند.
افكار و زندگي واقعي خيام، او را سمبل و الگويي براي فراگيري علم و ارائه انديشه و كار فكري مينماياند وشعرهاي منسوب به او، او را بهانهاي براي عياشي و خوشگذراني. خيام در زمان سلجوقيان كه دوره تقريبا انحطاط علمي تاريخ ماست در يك محيط سرشار از خفقان سياسي و فضاي غيرعلمي، خود را در حد يك علامه تمام و كمال بالا ميكشد و نظريات تازه طرح ميكند اما خيام شاعر آدمي آشفته و بي حال و عرق خور و بيدين و لاابالي است كه فقط دنبال جور كردن بهانه براي لاقيدي و الواتيست!
دكتر جعفر چاووشي متخصص تاريخ و فلسفه رياضيات از دانشگاه پاريس كه يكي از رياضيدانان جوان ايراني جهان است «او امام خراسان بوده و رعايت آداب و رسوم شريعت را وجهه عمل خود شمرد و از اين رو محترم زيست و محترم مرد و نامش عالمگير شد.» (١)
هم او ميافزايد: «خيام براي ما ناشناخته است. چون ما ايرانيها او را شاعر ميدانيم و همين تصوير مغشوشي كه از خيام ارائه شده، مانع شناخت علمي او شده است. بد نيست بدانيد دانشمندان بسياري از هلند، آمريكا، انگلستان و… روي شخصيت علمي او مطالعه كرده و از دستاوردهاي علمي او بهره ميگيرند. در صورتي كه ما در ايران راه را كاملا برعكس طي كردهايم. به جاي آنكه به مسير تفكرات و مطالعات اصلي او قدم بگذاريم كه بيشترين اوقات خيام را به خود اختصاص ميداد، تنها به تفكرات فرعي او در زمان خلوتش يعني شعر خيامي ميپردازيم.»(٢)
اما بعضي از نويسندگان بيگانه در كتابهايشان تلاش كردهاند خيامي ديگر را به ما معرفي كنند. مثلا نويسندگان فرهنگ لاسوس فرانسه بورا، بياعتنا به همه آثار علمياش چنين معرفي ميكنند: «خيام شاعر ايراني، طرفدار فلسفه شهوت پرستي و لذت راني سرانيده رباعيات است كه در حدود ۱۲۱۴ درگذشته»
دكتر رضازاده شفق در پاسخ به چنين معرفيهايي است كه مينويسد: «بيچاره عمر خيام! چهار تا رباعي او كه در آفات فشار و در مقابل معضلات حيات تنها به تحريك طبع شاعرانه سروده، چگونه موجب بهانه جويي جوانان خيامي عصر گرديده!
خوب است جواناني كه اداي خيام را در ميآورند، در فضايل وعلوم نيز از آن استاد پيروي نمايند. خيام، غوامض فلسفه را حل و فصل ميكرد. رياضيدان درج اول زمان خود بود. در نجوم استادي داشت. طبيب حاذق بود كتاب جبر و مقابله او را تا يك قرن قبل در فرنگستان تدريس ميكردند. در علوم ديني با امثال حجهالاسلام غزالي مباحثه ميكرد.
چگونه ممكن است اين چنين شخصيتي كه معاصر نيش او را امام و حجه الحق ميناميدند. مست و لايعقل و خم پرست و عربده جو و قلندر شده و از چپ و راست خود بيخبر باشد؟ اگر هم واقعا خيام شراب ميخورده چه بهتر است، نخست به تقليد معنوي آن مرد هنرمند قيام نماييم. [زيرا] هنوز مسكرات مضر و به حكم عقل و شرع و عرف استعمال آن غلط است و نه رباعي ميتواند شخص را در اين عمل معذور دارد. اين جهان گذران كه چنان خانه خواب و خيال است كه شما به يك رباعي دست به سوي كوزه بياريد و به يك جرعه پيانه عقل و دين را بشكنيد و هزم و تقوا را از دست بياندازيد. نه. بنابراين اندازه مواق ذوق شاعران گردش نميكنند و شما را بي مرحمت و بدون ذرهاي دقت گرفتار نتيجه اعمالتان ميكند. قانون جهان آهنين است را به تمسك به قول اين و آن از چنگ سزاي كردار رها نميكند. اگر دري براي نجات باشد در توبه است.»
ظاهراً نخستين بار لرد كروزون سياستمدار انگليسي است كه در كتاب سفرنامهاش به نام آسياي وسطي (ميانه) براي خرابي قبر خيام دلسوزي كرده! او گفته قبر خيام را در نيشابور به حالتي از ويراني ديدم كه جا دارد پشت مدنيت بلرزد!
ترجمه خيام در كشورهاي شرق و غرب و به زبانهاي مختلف در يك دوره زماني خاص هم قابل تأمل است. در اوپا هم با ترجمه جرالد شاعر ايرلندي الاصل انگليس كه مفاهيم خيامي را البته با هنرمندي شاعرانه به زبان انگليسي برگردانده، تاثير فراواني در معرفي غلط او داشته است.
ارنست رنان دانشمند نامور فرانسوي در اين باره مينويسد:
چيزي كه بسيار شگفتآور است اينكه چنين ديواني در يك كشور اسلامي رايج و ساري گردد.
زيرا در آثار ادبي هيچ يك از ممالك اروپا هم نمي توان كتابي يافت و سراغ داد كه نه تنها عقيده نافذ مذهبي بلكه كليه معتقدات اخلاقي را نيز با طنز و طعن و استهزايي چنين شديد نفي كرده باشد! (مجله آسيا مي ۱۸۶۸)
آخرين روز زندگي خيام
نوشتهاند مشغول مطالعه بخش الهيات كتاب شفاي بوعلي بوده و درهمان حال دندانهايش را خلال ميكرد كه رسيد به بحث «الواحد و الكثيره» كه ناگهان كتاب را زمين گذاشت و برخاست و به نماز ايستاد و بعد از سلام، وصيت كرد و از آن پس، نه چيزي خورد و نه آشاميد! شب چون نماز عشايش را خواند سر به سجده گذاشت و گفت:
«خدايا! من تو را به قدر توانم شناختم. پس مرا بيامرز كه معرفت من به تو، تنها دستاويز من به توست.»
خدايش بيامرزاد كه مردي يگانه بود و يگانه را به يگانگي باور داشت. چنان كه خود گفته است:
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز
ور گود گنده رخ نرفتم هرگز
نوميد نيام ز بارگاه كرمات
زيرا كه يكي را، دو نگفتم هرگز
منبع:پایگاه خبری الف
true
true
https://parsipress.ir/?p=5593
true
true